Divayoo

Divayoo

رمان♡

رمان عشق دریک نگاه پارت۲♡

دراوج لذت بودیم دکمه های لباسشو باز میکنه و کراپه منو میکنه سوتینمو درمیاره گفتم رایان اگه پدرم بیاد چییی گفت نترس نمیاد بعد با دستای گرمش م.مه های منو میمالید منم دکمه شلوارشو باز کردم و مردونگیشو میمالیدم انقد سینمو فشار داد که آهم بلند شد سعی کردم آروم آه کنم منم کیرشو محکم فشار دادم با لبخندی مرموزانه بهم نگاه کرد گفت خوب بلدیا منو محکم ب خودش چسبوند  شرتمو داشت درمیاورد که یهوو مادرم صدام کرد ریانااااا من سریع لباسامو پوشیدم به رایان گفتم توروخدا ضایع نکن از ماشین پیاده شدم گفتم بلهه گفت بیا بالا دیگه گفتم دارم با دوستم دنیز تلفنی حرف میزنم گفت باشه به رایان گفتم نمیتونیم تو ماشین انجامش بدیم 
گفت خوب بیا بریم خونه ما انقد حیاطشون بزرگ بود که یه خونه کوچولو تو حیاطشونم بود رفتیم توخونه 
منو پرت کرد رو تخت شرتمو درآورد بهشتمو لیس زد تا خیس بشه من با آه ناله ای که میکردم رایان بیشتر حشری شد اون عاشق صدای آه و ناله من بود مردونگیشو درآورد فرو کرد تو بهشتم آه کشیدم آههه رایان آهه  آروم نمیتونم آه تو بهشتم تلمبه میزد خم شد در کنار تلمبه زدن لبمو گرفت تو لبش که صدام خفه شه تا کسی نشنوه اون لحظه درد سکس و لذتش با رایان خیلی کیف میداد تا اینکه آبش دراومد و ریخت رو شکمم من عرق کرده بودم رایان گفت خیلی خوش گذشت بغلش کردم و رفتم سریع دوش گرفتم خودمو خشک کردم رفتم رو تخت رایان اومد کنارم رو تخت چونمو گرفتو گفت 
عاشقتم دیونتم منم اشفه رفتم براش دیونش کردم محکم لبمو گرفت ول نمیکرد بعد کلی خندیدیم که یهو صدای در شنیدیم

پایان پارت۲👻

عشق دریک نگاه پارت۱

عشق دریک نگاه پارت۱

Diana Diana Diana · 1403/9/9 20:09 ·

یک روز با خانواده ام به خانه یکی از رفیقای صمیمی پدرم میرفتیم رفیق پدرم یک پسر داشت که رل منه پدرم:خوب خوب وایسین دروباز کنن وقتی درباز شد رلم که  اسمش رایان بود درو باز کرد من چشمام برق میزد چون خیلی دلتنگش بودم چشم تو چشم شدیم و ی لبخنده کوچیکی برام کشید رایان:خوش اومدین پدرم مشغول صحبت کردن بود مادرمم داشت میوه میخورد خواهرمم طبق معمول داشت از خودش سلفی میگرفت منم گفتم چی بهتر از این که برم پیشه رایان مادر رایان آرایشگاه داشت و آرایشگاهش زیر زمین بود من خیلی کنجکاو بودم ببینم برا همین اول رفتم سمت آرایشگاه وقتی رسیدم دیدم دره آرایشگاه بازه رفتم تو رایانو دیدم که داره سینه چندتا دختره میماله اوناهم حال میکردن من با اعصبانیت رفتم جلو رایان منو دید من رفتم پیشه پدرم با چشمان نیمه اشکم رایان ب سمت پدرم اومد من با استرس نگاهش کردم گفتم جلوی بابام چیزی نگه بلند شدم اونم پشت سرم اومد و زمزمه میکرد باید باهات حرف بزنم من گوش ندادم به خانوادم گفتم من میرم بیرون تا شما بیاین رفتم بیرون کفشمو پوشیدم اومدم تو حیاط تاریک که رایان سریع اومد داد زد گوش بده به حرفم ریانا گفتم به چی گوش بدم همچیوو واضح دیدم دستمو گرفت گفت واقعا نمیخواستم اینجوری بشه بزنم من جوابی ندادم اما گفتم پدرم الان ببینه اینجای منو میکشه گمشوو بروو گفت نمیاد نترس که یهو یکی از عموهای بزرگم که اسمش دیوید بود با پُرشش اومد من فهمیدم به رایان گفتم برو غایم شوو عموم میاد میگه چرا بیرونی؟ریانا گفتم منتظر خانوادمم داریم میریم عموم گفت هففف من تازه اومدم کجا میخواین برین و رفت طبقه بالا پیشه خانوادم و.....رایان بازومو کشید منو انداخت تو ماشینش لندکروز منم حریفش نبودم ماشالا هیکلش فول بود خودشم اومد تو ماشین گفت خوب خوب چجوری از دلت دربیارم؟؟گفتم هرچی بین ما بود تمومه فهمیدی؟گفت ریانا ببین اینبارو ببخش لطفا خیره شد به لب های قرمزم منم خیره شدم و لباشو چسبوند به لبم لبمو گاز گرفت منم همکاری کردم دستشو دور کمرم حلقه کرد منم دستم دور گردنش حلقه کردم



پایان پارت ۱ امیدوارم خوشتون بیاد♡