
عشق دریک نگاه پارت۱

یک روز با خانواده ام به خانه یکی از رفیقای صمیمی پدرم میرفتیم رفیق پدرم یک پسر داشت که رل منه پدرم:خوب خوب وایسین دروباز کنن وقتی درباز شد رلم که اسمش رایان بود درو باز کرد من چشمام برق میزد چون خیلی دلتنگش بودم چشم تو چشم شدیم و ی لبخنده کوچیکی برام کشید رایان:خوش اومدین پدرم مشغول صحبت کردن بود مادرمم داشت میوه میخورد خواهرمم طبق معمول داشت از خودش سلفی میگرفت منم گفتم چی بهتر از این که برم پیشه رایان مادر رایان آرایشگاه داشت و آرایشگاهش زیر زمین بود من خیلی کنجکاو بودم ببینم برا همین اول رفتم سمت آرایشگاه وقتی رسیدم دیدم دره آرایشگاه بازه رفتم تو رایانو دیدم که داره سینه چندتا دختره میماله اوناهم حال میکردن من با اعصبانیت رفتم جلو رایان منو دید من رفتم پیشه پدرم با چشمان نیمه اشکم رایان ب سمت پدرم اومد من با استرس نگاهش کردم گفتم جلوی بابام چیزی نگه بلند شدم اونم پشت سرم اومد و زمزمه میکرد باید باهات حرف بزنم من گوش ندادم به خانوادم گفتم من میرم بیرون تا شما بیاین رفتم بیرون کفشمو پوشیدم اومدم تو حیاط تاریک که رایان سریع اومد داد زد گوش بده به حرفم ریانا گفتم به چی گوش بدم همچیوو واضح دیدم دستمو گرفت گفت واقعا نمیخواستم اینجوری بشه بزنم من جوابی ندادم اما گفتم پدرم الان ببینه اینجای منو میکشه گمشوو بروو گفت نمیاد نترس که یهو یکی از عموهای بزرگم که اسمش دیوید بود با پُرشش اومد من فهمیدم به رایان گفتم برو غایم شوو عموم میاد میگه چرا بیرونی؟ریانا گفتم منتظر خانوادمم داریم میریم عموم گفت هففف من تازه اومدم کجا میخواین برین و رفت طبقه بالا پیشه خانوادم و.....رایان بازومو کشید منو انداخت تو ماشینش لندکروز منم حریفش نبودم ماشالا هیکلش فول بود خودشم اومد تو ماشین گفت خوب خوب چجوری از دلت دربیارم؟؟گفتم هرچی بین ما بود تمومه فهمیدی؟گفت ریانا ببین اینبارو ببخش لطفا خیره شد به لب های قرمزم منم خیره شدم و لباشو چسبوند به لبم لبمو گاز گرفت منم همکاری کردم دستشو دور کمرم حلقه کرد منم دستم دور گردنش حلقه کردم
پایان پارت ۱ امیدوارم خوشتون بیاد♡